در متون دینی آمده که آفرینش انسان به صورت زوجی از مرد و زن و به شکل خانواده بوده است. جامعه بشری بدون خانواده بر پا نمانده و تشکیل خانواده با وجود تنوع مذهبها، فرهنگها، عرفها و آداب اجتماعی یک پدیده طبیعی و فطری است، ولی در هیچ دورهای مانند عصر ما، خطر انحلال، کانون خانواده را تهدید نکرده است.
در این بین باید دید در باب گسست خانواده که بهعنوان طلاق از آن یاد میشود، در قوانین رسمی کشور چه نگاهی شده است؟ و چه جایگاهی در قانون اساسی به موضوع احوال شخصیه اختصاص یافته است؟
یکی از عناوینی که در اصل12 قانون اساسی و از موضوعات احوال شخصیه محسوب شده، طلاق است. طلاق یک ماهیت ایقاعی است که موضوع آن عقدنکاح دائم است و نکاح موقت، قابل طلاق نیست. در حقوق نیز بعضی معتقدند «طلاق انحلال نکاح دائم با شرایط و تشریفات خاص از جانب مرد یا نماینده قانونی او است».
طلاق به معنای مفارقت و جدایی و بریدن است. در نگرش مستقیم به مفهوم حقوقی و شرعی طلاق باید بدانیم بر اساس روابطی که از جهت ایجاد پیوند به وجود آمده جوانب مختلفی را شامل میشود؛ از یک طرف پیوند عاطفی ایجاد شده اغناکننده روح تشنه دو انسان تنها میتواند باشد و از جهات دیگر نیازهای مسلم و طبیعی انسان به مسیر سالم و امن هدایت میشود. امّا قاعده کلی که بر روابط زن و مرد حاکم میشود حقوق خاصی را برای طرفین بههمراه دارد ولی چیزی که عملاً به روح زندگی مشترک، کمک میکند و چرخ زندگی مشترک را به جلو میبرد، حقوق نیست بلکه تفاهم و گذشت است که به روح زندگی مشترک طراوت میبخشد.
ازدواج یک پیمان مقدس و مایه وحدت دلها و روحهاست و باید برای همیشه این پیمان ثابت و محفوظ بماند ( پس طلاق باید از قاموس اجتماع بشری حذف شود هر چند که این رخداد بهعنوان یک پدیده اجتماعی ماحصل زندگی مدرن شهری و غیرقابل انکار است.) زن و شوهری که با یکدیگر ازدواج میکنند، باید بدانند که جزء مرگ چیزی آنها را از یکدیگر جدا نمیکند. این نظریه مطابق است با همان فرضیهای که کلیسای کاتولیک قرنهاست طرفدار آن است و به هیچ قیمتی حاضر نیست از آن دست بردارد.
طرفداران این فرضیه در جهان رو به کاهش هستند و امروز جز در ایتالیا و اسپانیای کاتولیک به این قانون عمل نمیشود. کلیسا بر نظر خود پافشاری میکند و به تقدس ازدواج و لزوم استحکام هرچه بیشتر آن استدلال میکند. تقدس ازدواج و لزوم استحکام و خلل ناپذیر بودن آن مورد قبول است اما به شرطی که عملاً این پیوند میان زوجین محفوظ باقی مانده باشد. در مواردی که سازش میان زن و شوهر امکانپذیر نیست، نمیتوان به اجبار قانون، پیوند را حفظ کرده و آن را خانواده نامید.
زندگی زناشویی، اگر چه با قرارداد پدید میآید ولی حقیقت آن یک حلقه طبیعی است نه قراردادی که قوانین خاصی در طبیعت برای آن وجود دارد و با تمام پیمانهای دیگر متفاوت است، بنابراین باید قوانین آن را از طبیعت و فطرت بهدست آورد. طبیعت احساسات مرد را براساس در اختیار گرفتن زن و احساسات زن را براساس در اختیار گرفتن قلب مرد قرارداده است، پس برای طلاق که جدایی و انفصال است نیز قانون خاصی وجود دارد. در ازدواج، وحدت و اتصال جزء با صمیمیت و یگانگی به وجود نمیآید و پایان این اتصال نیز هنگامی است که شعلههای محبت خاموش شود. در مکانیسم طبیعی ازدواج، زن در منظومه خانوادگی، محبوب و محترم است.
اگر زمانی زن از مقام و منزلت خود سقوط کند و محبت مرد نسبت به او از بین برود و بیعلاقه شود، پایه اساسی خانواده ویران شده و اجتماع خانوادگی به حکم طبیعت از بین رفته است. اسلام که قوانین خود را بر اساس طبیعت وضع کرده، به چنین وضعی به چشم تأسف مینگرد و سفارش بر صرف تمام تلاش برای روشن کردن دوباره شعلههای محبت بین مرد و زن میکند و البته آنجا که از این امر مایوس شود، بحث طلاق مطرح میشود.
طلاق در اسلام
اسلام از هر عامل انصراف از طلاق استقبال میکند. ممکن است بعضی گمان کنند که نباید برای طلاق گرفتن مرد هیچ مانعی بهوجود آورد و او هرگاه تصمیم به طلاق گرفت باید راه برای او باز باشد، در حالی که اسلام عمداً برای طلاق، شرایط و گاه، موانعی قرار داده که موجب تاخیر یا مانع آن میشود. اسلام طلاق را جزء در حضور 2 شاهد عادل، صحیح نمیداند؛ یعنی همان دونفری که اگر بنا باشد طلاق در حضور آنها صورت بگیرد به واسطه خاصیت عدالت و تقوای خود، منتهای کوشش را برای ایجاد صلح و صفا میان زن و مرد بهکار میبرند.
این شرط به شکل مانعی برای طلاق قرار داده شده حال آنکه در هنگام ازدواج چنین شرایطی وجود نداشته و دیگر اینکه طلاق دهنده باید بالغ و عاقل و قاصد و مختار باشد. طلاق ولی بچه از طرف او صحیح نیست چه برسد به وصی و حاکم، درصورتی که ایجاد پیوند ازدواج به وسیله ولی یا پدر و جد صحیح است.
اسلام برای برگشت از طلاق نیز راهی قرارداده است و راه برگشت را برای مدت معینی بهعنوان عده باز نگه داشته است تا چنانچه طلاق در اثر عصبانیت یا بهانههای بیاساس صورت گرفته، مرد بتواند رجوع کند.
اسلام برای تکرار نشدن طلاق، طلاق را به 2 بار محدود کرده است و برای کسی که 3بار همسرش را طلاق میدهد مجازاتی روانی (محلل ) مقرر داشته است.
آیا اجازه طلاق به زن داده میشود؟
شرع مقدس اسلام، حق طلاق را به مرد داده است و برای این مسئله توجیهاتی نیز دارد؛ از این قرار که چون زنان دارای عواطف و احساسات فراوانند و ممکن است به سرعت تحتتأثیر بعضی از مسائل قرار گرفته، اقدام به طلاق کنند پس حق طلاق به مردان داده شده ولی این بدین معنا نیست که اسلام هیچ حقی به زنان نداده است بلکه زنان نیز میتوانند از راههایی که برای آنان مشخص شده، از شوهر خود طلاق بگیرند.
1) زن میتواند با بخشیدن مهریه یا چیزی بیشتر از مهریه شوهر، موافقت او را برای طلاق جلب کند که این نوع طلاق را (خلع و مبارات) مینامند. در ایندو قسم طلاق حتماً باید کراهت وجود داشته باشد حال یا کراهت فقط از جانب زن است (طلاق خلع) یا کراهت از جانب زن و مرد (هردو طرف) است (مبارات). انواع کراهتی که در قانون برای زوج از طرف زوجه نام برده شده، عبارت است از؛ خصوصیات زوج از قبیل زشتی چهره و سوء خلق یا اینکه زوجه به خاطر ازدواج مجدد شوهر از او متنفر شده است.
2) با اثبات اینکه زندگی با شوهر برای او از نظر جان و مال و آبرو خطر دارد یا شوهر از پرداخت مخارج او خودداری میکند و اجبار او به پرداخت هم ممکن نیست، میتواند از دادگاه درخواست طلاق کند.
3) در ضمن عقد ازدواج برای خود وکالت طلاق بگیرد که درصورت وقوع موارد خاصی خود را مطلقه سازد، در این حال زن، زمام طلاق را بهدست گرفته و مطابق شرایطی که در ضمن عقد با مرد کرده، زندگی میکند و به محض تخلف مرد از شرایط مذکور میتواند خود را مطلقه سازد.
اگر چه بر پایه قانون اسلام و حقوق ایران، طلاق از اختیارات مرد است ولی زن نیز درصورت عدم رعایت حقوق وی از طرف شوهر به ویژه آنگاه که ادامه زندگی زناشویی موجب عسر و حرج او شود حق درخواست طلاق از قاضی را خواهد داشت و دادگاه نیز درصورت احراز شرایط، به منظور تحقق عدالت، اقدام به صدور حکم طلاق خواهد کرد. تحقق این نظریه گامی است مؤثر در جهت احقاق حقوق زنان و پیشگیری از تعدی به حقوق آنان در زندگی زناشویی.
چرا طلاق؟
در اسلام روایات بسیاری در مذمت و انذار مردانی است که بیهیچ ضرورت و مصلحتی و در حالتی که هیچ موجبی برای نامطلوب شدن زندگی مشترک وجود ندارد، اقدام به طلاق میکنند. برخی از این روایات، تعابیر تکاندهندهای در مورد چنین طلاقهایی به کار بردهاند؛ تعابیری از قبیل اینکه از چنین طلاقهایی عرش به لرزه میافتد یا چنین طلاقهایی شخص را گرفتار لعنت یا دشمنی خدا میکند.
در روایاتی از پیامبر آمده که پیامبر به وضوح، مردانی را که صرفاً برای لذایذ جنسی، تنوع طلبی کرده و طلاق میدهند، ملعون و نفرین شده مینامند.
با این همه، زنان در عرصه طلاق، صرفاً منفعل و پذیرنده اثر نیستند. زنان هم در راستای پیشگیری از وقوع طلاق آنجا که مرد قصد طلاق دارد و هم در جهت انحلال نکاح از طریق طلاق، نقش دارند حتی زوجه میتواند به وکالت از طرف شوهر درصورت تحقق برخی شرایط یا به صورت مطلق و هر وقت که بخواهد اقدام به طلاق کند، این درحالی است که اختیار زن در انحلال نکاح و رهایی از رنج زندگی نامطلوب و پرهیز از گرفتار شدن در موقعیت ناخواسته به جزء در زمینه طلاق، با اختیار مرد قابل مقایسه است و حتی در برخی موارد از اختیار مرد بالاتر است.
زن، همانند مرد در ورود به نکاح، آزاد و مختار است و هرگاه نکاحی بدون موافقت و اراده زن واقع شده باشد وی اختیار رد نکاح را خواهد داشت.
استاد کاتوزیان؛ حقوقدان برجسته برای مقابله با طلاقهای بیمورد و غیراخلاقی در ایران نظریه (سوءاستفاده از حق) را پیشنهاد کرده و گفته است: حقی که قانونگذار در مورد طلاق به مرد داده، امتیاز فطری و طبیعی او نیست؛ اختیاری است که بهدلیل حفظ مصالح خانواده به او اعطا کرده است.
پس اگر مرد این حق خود را نابجا به کار برد و محرک او در طلاق دادن، امیال نامشروع و خواستههای غیرانسانی یا تنها اضرار به زن و خانواده او باشد، باید خسارت ناشی از کار خود را بپردازد. دادگاه میتواند با ارزیابی دلایل مرد و توجه به عادت و رسوم و اخلاق عمومی، تشخیص دهد که آیا شوهر مجاز در استفاده از این حق بوده و آن را بجا استعمال کرده است یا نه؟ و درصورتی که دلایل را موجه ندید، مرد را به جبران خسارت مادی و معنوی زن محکوم سازد.
الزام مرد به جبران خسارت شاید در بادی نظر امری گران جلوه کند زیرا چگونه ممکن است شخصی را از بابت اجرای حق، خود به خسارت محکوم کرد؟ ولی، باید دانست که وجود حق با امکان محکوم ساختن به جبران ضرر منافات ندارد. از نظر اصول حقوقی، شاید از این هم پیشتر بتوان رفت و ادعا کرد که اگر دادگاه جبران خسارت زن را منوط به جلوگیری از طلاق بداند میتواند از صدور گواهی عدم (امکان) سازش خودداری کند. (ماده 3 قانون مسئولیت مدنی) در پایان این مقاله امیدوارم با اشارات کوتاهی به موضوع و معضل مهمی همچون طلاق که دامنگیر جامعه ما شده است، مسئولان مربوطه را به این پدیده شوم اجتماعی توجه داده باشیم.
به هر حال به مهمترین مسائلی که به فروپاشی زندگی زناشویی میتواند منجر شود اشاره خواهیم کرد از جمله:
1- نادیده گرفتن کامل اولویتهای شریک زندگی و پافشاری بر اولویتهای خود
2- هیچگاه عذرخواهی نکردن، حتی زمانی که مقصر بودن شما اثبات شده باشد.
3- بیرحمانه خطاهای شریک زندگی را بازگو کردن
4- ادعای متعصبانه از آگاهیداشتن از انگیزههای شریک زندگی بهتر از خود وی
5- تصور آنکه شریک شما میباید نیازهای شما را درک کرده و فورا بدون درخواست شما آنها را برآورده سازد.
6- سرسختانه همواره خود را حق به جانب دانستن، حتی زمانی که ادله کافی در اختیار نداشته باشید.
7- تصور آنکه نیازهای همسر شما و نیازهای شما یکسان و مشابه هستند.
8- عدم اقرار به رنجش و بلافاصله ابراز خشم کردن
9- شناسایی عیوب و کاستیهای شخصیتی همسر و اسرار خانوادگی وی و بهرهگیری از آنها برای پیروزی در مشاجرات؛ زمانی که منطق در میماند.
10- بهرهگیری از عذاب وجدان و حس گناه کار بودن برای به بازیگرفتن، دستیابی به اهداف یا مجازات همسر
11- در شناسایی و یافتن بدیها و معایب همسر چیره دست بودن، اما هیچگاه خوبیها و محاسن وی را به زبان نیاوردن
12- کوتاه نیامدن به هیچ قیمتی و کشاندن مجادله تا جایی که همسر از خانه بگریزد
13- هیچگاه رها نکردن گذشته و بازگویی و بازآفرینی آن بهکرات.
14- ابراز وابستگی شدید به همسر خود و ادعای آنکه بیوی یا درصورت بیاعتنایی وی بیشک خواهید مرد.
15- درصورت عدم وابستگی شدید، فاصله گرفتن از لحاظ فیزیکی و احساسی تا حد بیاعتنایی کامل
16- قول دادن و هیچگاه عملنکردن.
17- تا حدی متظاهر و دورو بودن که همسر نمیداند شما چه زمانی جدی هستید.
18- عذر تراشی همیشگی برای عادات ناپسند خود
19- پافشاری بر این عقیده که همواره مطالبی که شما میخواهید بیان کنید مهمتر از مطالبی است که همسرتان میخواهد بگوید، بنابراین حرف وی را قطع کنید.
20- وانمود کنید که حرفهای بیان شده همسرتان را کاملا متوجه شدهاید، ولو اینکه هیچ چیزی از صحبتهای وی را نفهمیدهاید.
21- به گونهای رفتار میکنید که گویی شما مرتکب هیچ کدام از اشتباهات ذکر شده نشدهاید و این شریک شماست که باید تغییر کند.